جدول جو
جدول جو

معنی اشک ریزان - جستجوی لغت در جدول جو

اشک ریزان
(اَ)
چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) :
همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران. (ترجمه تاریخ یمینی ص 455).
بریحان نثار اشکریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان.
نظامی.
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشکریزان.
نظامی.
آن کسانی که در آتشکده بینا شده اند
اشک ریزان مرا جوش شرر میدانند.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اشک ریزان
چشمی که اشک بسیارافشاند اشکباران
تصویری از اشک ریزان
تصویر اشک ریزان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گریه ناک، گریه مند، اشک فشان، گرینده، گریه گر، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کِ نَ / نِ)
کنایه از قطرات باران. (آنندراج). اشک سحاب. اشک ابر. رجوع به اشک و اشک سحاب شود، جمع واژۀ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز اشکال متنوعه و مختلفه می آیند بسبب اطالت نوشتن متراک (کذا) آفتاب و در تاج بمعنی شکل مانند است. (مؤیدالفضلا) ، پیکرها و ظاهر جسمها. مثال: اشکال مردم با هم اختلاف دارند. (فرهنگ نظام). صورتها و نقشها و پیکرها و شکلها. (ناظم الاطباء) :
گرچه ز مرتضائی ز اشکال مرتضائی
گرچه ز مصطفائی ز امثال مصطفائی.
فرخی.
، رسنها و به این معنی جمع واژۀ شکل است که بمعنی رسن باشد. (غیاث) (آنندراج) ، اقران. همسران. هم پایگان: چون در خویش هنری بینی که در اشکال خود نبینی همیشه خود را فزون از ایشان دانی و مردمان نیز ترا افزون تر دانند از همسران تو بقدر و بفضل و هنر تو. (منتخب قابوسنامه ص 36) ، امور اشکال، یعنی ملتبس و مشتبه. (اقرب الموارد) ، بناهای یک شهر. ادریسی این کلمه را بدین معنی بکار برده است: مدینه عجیبهالبناء قائمهالاشکال. (دزی ج 1 ص 779).
- اشکال اربعه، در دانش منطق از مباحث مهم قیاس بشمار میرود و این دو شعر درباره آنها مشهور است:
اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز
وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار
حمل به هر دو دوم وضع به هر دو سوم
رابع اشکال راعکس نخستین شمار.
و خواجه نصیر آرد: هیأت وقوع حدّ اوسط را در دو مقدّمه با دو حدّ دیگر (حدّ اکبر، حدّ اصغر) شکل خوانند، و آن از چهار نوع خالی نبود: یا در مقدمه صغری محمول بود، و در مقدمه کبری موضوع، و آنرا شکل اول خوانند. یا در هر دو مقدمه محمول بود، چنانکه گوئیم: هر انسانی حیوان است. و هر فرس حیوان است، و آنراشکل دوم خوانند. یا در هر دو مقدّمه موضوع بود، چنانکه گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر انسانی ناطق است و آنرا شکل سوم خوانند. یا در مقدّمه صغری موضوع بود، و در مقدّمه کبری محمول، برعکس شکل اول، چنانکه گوئیم: هر انسانی حیوان است، و هر ناطقی انسان است، و آنرا شکل چهارم خوانند. و از این اشکال، شکل اول کامل بود در قیاسیت، و سه شکل باقی غیرکامل، چه وقوع حدّ اوسط در شکل اول بر هیأت طبیعی است به خلاف دیگرها. پس او افضل اشکال باشد، و به این سبب او را بر دیگران مقدم داشته اند، و شکل چهارم که مقابل اوست از هیأت طبیعی دورتر باشد و به این سبب او را مؤخّر داشته اند، و بعضی از منطقیان او را بیفکنده اند، بسبب بعدش از طبع، و بعضی شکل اول و چهارم را بحیلت یک شکل کرده اند. و شکل دوم را بر سوم مقدم از آن جهت داشته اند که نتایج او شریفتر و قلیل الوجودتر باشد، چنانکه بعد از این معلوم شود و عادت منطقیان آن است که ایجاب را از سلب شریف تر شمرند. و کلی از جزوی شریفتر شمرند. و در اقترانیّات دیگر اعتبار مقدمات و حدود و اشکال چهارگانه هم بر این نسق بود که در حملیّات تنها گفته آمد، چنانکه بعد از این گفته آید. (اساس الاقتباس صص 191- 192). و رجوع به همان کتاب صص 193- 213 و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل شکل شود.
- اشکال اقلیدس، اشکال هندسی که اقلیدس وضع کرد. رجوع به اقلیدس و اشکال هندسی شود:
گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشد
گاه چون خورشید رخشنده ضیا گستر شود.
فرخی.
همان اشکال اقلیدس که بنهاد
ارسطالیس استاد سکندر.
ناصرخسرو.
- اشکال جنوبی و شمالی، بدان که بر فلک ثوابت چهل وهشت اشکال قرار داده اند من جملۀآن دوازده شکل بر منطقهالبروج واقعاند که دوازده بروج مشهوره عبارت از همین است و پانزده اشکال از آن بجانب جنوب منطقهالبروج است و بست (بیست) شکل بطرف شمال. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به شکل و بست (بیست) ویک پیکر در ایوان شمال در غیاث اللغات شود.
- اشکال رمل، در نزد رمالان، شکل عبارت از هیئتی دارای چهار مرتبه است که از اجتماع فردها و زوجها یا یکی از آن دو
0
0
حاصل آیند مانند ____ و0 == و مرتبۀ
0
0
نخست آتش و دوم باد و سوم آب و چهارم خاک است. و این اشکال منحصرند در شانزده. یکی از آنها طریق است که ابوالرمل خوانند و دوم جماعت که به تضعیف نقاط طریق حاصل میشود و او را ام الرمل گویند و باقی اشکال از مسدودات و مفتوحات و نبائر را متولدات گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 863). و رجوع به شکل در همان کتاب شود.
- اشکال مجسطی، اشکال هندسی که در کتاب مجسطی آمده است. رجوع به مجسطی و اشکال هندسی شود:
گه اندر علم و اشکال مجسطی
که چون رانم برو پرگارو مسطر.
ناصرخسرو.
- اشکال هندسی، شکل در تداول حکمت و هندسه عبارت است از هیئت حاصل آمده از احاطۀ یک یا چند حد به مقدار، یعنی جسم تعلیمی یا سطح. مثال برای نخست مانندشکل کره، چه آنرا بجز یک حد نباشد، و دوم چون شکل مثلث. و مقصود از احاطه، احاطۀ تام است و بنابراین زاویه از این تعریف خارج شود، چه زاویه برحسب قول اصح هیئتی برای مقداری است از این جهت که محاط به یک حدیا بیشتر است لیکن احاطۀ آن غیرتام است. پس هرگاه سطحی مستوی را فرض کنیم که بر سه خط مستقیم محاط باشد، در این صورت اگر آنرا بدان خطوط محاط در نظر گیریم آنگاه هیئتی که برای آن پدید آمده است، شکل آن خواهد بود و هرگاه دو خط از آن خطوط را که در نقطه ای ازآن تلاقی میکنند در نظر گیریم، آنگاه هیئت پدیدآمده زاویه خواهد بود. رأی مشهور چنین است ولی از این تعریف لازم می آید که محیط کره را شکلی نباشد. و توضیح آن این است که علما تصریح کرده اند: حد خط یعنی نهایت آن نقطه و حد سطح خط و حد جسم سطح است و شکی نیست که محیط اجسام ضلعدار حدود است که بالفعل عبارت از خطوطاند بخلاف محیط کره و امثال آن چون شکل بیضی، چه آن سطح واحدی است و آنرا حدی نیست زیرا بالفعل دارای خطی نیست و خط مفروض برای ثبوت حد بالفعل فایده نبخشد و بنابراین آنرا شکلی نباشد زیرا تعریف شکل بر آن صدق نمیکند. پس انسب آن است که گفته شود: شکل عبارت ازهیئت حاصل آمده برای مقدار از جهت احاطه است، خواه بدان احاطه کند و خواه شکل به مقدار احاطه یابد و تعریفی که در شرح حکمهالعین آمده این نظر را تأیید کند، چه در آن کتاب شکل بدین دو گونه تفسیر شده است: نخست آنچه بدان یک یا چند حد احاطه کند، چون: مربع و مثلث و این شکل را مهندسان بکار برند و گویند با شکلی دیگر برابر است یا نصف یا ثلث آن است و بدان مقدار مشکّلی تعیین میشود و بدین معنی از مقولۀ کم ّ است... دوم شکل عبارت از هیئت حاصل آمده از وجود یک یا چندحد است، چون تربیع و تثلیث و مانند آنها و در این صورت شکل از مقولۀ کیف است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص ج 2 861). و بطور خلاصه در تداول امروز توان گفت اشکال هندسی عبارتند از نقاط و خطوط و سطوح و احجام و ترکیبات هر یک از آنها با یکدیگر. اشکال هندسی را متقدمان بجای قضایا نیز بکار میبردند، چون شکل حماری، شکل عروس، شکل مغنی و شکل مامونی و جز اینها که اکنون آنها را قضایای هندسی خوانند. و رجوع به قضایا و شکل شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اذراء. (تاج المصادر). اعسام. (منتهی الارب) :
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خشک ریش. جمع واژۀ خشکریشه، زخمهایی که از بیرون خشک باشد. (از غیاث اللغات) : ینفع (الاقحوان) من... و یقشر الخشکریشان و القروح الخبیثه. (مقالۀثانیه از کتاب ثانی قانون ابوعلی چ طهران ص 158)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
در حال مشک بیختن
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ رَ)
اشک جاری. دمع منسحق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
درحال ریختن اشک. درحال نثار. (از یادداشت مؤلف) : زرافشان و شکرریزان از حدّ گرگان تا به ساری قدم بر قدم می فرمودند. (تاریخ طبرستان).
شکرریزان عروسان بر سر راه
قصبهای شکرگون بسته بر ماه.
نظامی.
، خندان. سخن شیرین گویان:
نشسته شاد و شیرین چون گل نو
شکرریزان به یاد روی خسرو.
نظامی.
شکرریزان همی کرد از عنایت
حدیث خسرو و شیرین حکایت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریستن اشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم ریزان
تصویر پشم ریزان
هنگام ریختن پشم بعض چارپایان چون بز و شتر و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
گریان اشکبار
فرهنگ لغت هوشیار
اشکبار، سرشکبار، گریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد